پرسه در مه آخرین مطالب آرشيو وبلاگ نويسندگان تو رنج های مرا نمی شناسی جمعه 25 شهريور 1390برچسب:, :: 11:25 :: نويسنده : ساغر
عادت کرده ام جمعه 25 شهريور 1390برچسب:, :: 11:19 :: نويسنده : ساغر
دیگر!
میگویم: سلام شاید! پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, :: 14:22 :: نويسنده : ساغر
اینروزها هیچ چیز سرجایش نیست ...! پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, :: 14:14 :: نويسنده : ساغر
تواحساست جوانی میکند
چهار شنبه 23 شهريور 1390برچسب:, :: 22:24 :: نويسنده : ساغر
قلب کفشم در پاشنه اش لرزید بس که خالی های سنگ فرشِ خیابان خیالت او را شوک داد! وسایه ات درپیاده روی توهم درگیر بود با گودالی از باران تردید دیروز! صدایم کردی در حالیکه گُل پوچ دستهایت گِلی بود و گفتی : دمپایی های راحتی همین نزدیکیست! کفش هایت را رها کن! سیبِ حرفهایت را خوردم! و دیدم سواربراتوبوس پاهایت ، کفشهایم را که شتابان از مزرعۀ قلبم می گذرند . . . . رفت در کُما قلبم بدون حتی همان دمپایی های راحتی!!! چهار شنبه 23 شهريور 1390برچسب:, :: 21:45 :: نويسنده : ساغر
از این کوچه
چهار شنبه 23 شهريور 1390برچسب:, :: 21:40 :: نويسنده : ساغر
تقصیر تو نبود!
من بودم
به جای سیگار
ترک... سالهاست که می خواهم چهار شنبه 16 شهريور 1390برچسب:sir1,sirvan,sirvan khosravi,30r1,سیروان, سیروان خسروی, :: 15:38 :: نويسنده : ساغر
ای هفت سالگی ای لحظه ی شگفت عزیمت بعد از تو هر چه رفت, در انبوهی از جنون جهالت رفت...
وقتی که باران توی رؤیاها نمیبارد وقتی نسیمی نیست؛ باید برای خوابهایم رمز بگذارم.
من کاملاً صحرا تو کاملاً باران؛ دیدار ما آغاز یک حسّ خوشایندست دو شنبه 14 شهريور 1390برچسب:, :: 22:25 :: نويسنده : ساغر
ا
از تو تنها حلقه ای طلایی
بوسههایت انار را میترکاند نفسهایت سیب را میرساند آغوشت ابر را میباراند پائیز ترینی تو! دو شنبه 14 شهريور 1390برچسب:, :: 21:39 :: نويسنده : ساغر
روزنامه ھا نوشتند : باز ھم برده داری باب شد و من که مواجب بگیر چشمانِ تو بودم دست به دستم که نه دست به سرم کردی و شمشیرت سر به سرم که سر به گردنم گذاشت تا تو رفتی ، روزنامه ھا نوشتند : مردی که ھم دل و ھم سر نداشت ، شاعر شد ... دو شنبه 14 شهريور 1390برچسب:, :: 11:25 :: نويسنده : ساغر
حرفهای ما هنوز ناتمام
تو کوهای پوشیده از برف "شتر"!!!! شایدم تپه ی نمک باشه... نظر شما چیه؟؟؟؟!!!!!! یک شنبه 13 شهريور 1390برچسب:, :: 22:24 :: نويسنده : ساغر
هر چند عاشقان قدیمی ادامه مطلب ... یک شنبه 13 شهريور 1390برچسب:, :: 21:7 :: نويسنده : ساغر
رفتار من عادی است ادامه مطلب ... یک شنبه 13 شهريور 1390برچسب:, :: 16:29 :: نويسنده : ساغر
i think about you day and night it is only night i think about the girl you love and hold her tight so happy tigher
امروز یک شنبه 13 شهريور 1390برچسب:, :: 15:21 :: نويسنده : ساغر
فکر کنم که مرده ام منموهایم دیگر بلند نمی شود . . .پلکهایم نمی پرد . . .قلبم تیر نمی کشد . . ....دلم شور نمی زند . . .کف پایم ذوق ذوق نمی کند. . . .چشمانم سیاهی نمی روند و گلویم دیگر بغض نمی آورد . . .دیگر حتی عاشقانه نوشتنم هم نمی آید . . .تنها چیزی که در من جریان دارد همان خاطرات آبی خاکستری است . .که گاه گاهی از زیر پوستم می خزند و سوراخش می کنندو مثل چرک می ریزند روی کف پوش سردخانه . . .فکر کنم مرده ام . . .لطفا مرا بی نوبت بشویید . . .خسته شدم از این همه انتظار و انتظار و . . .ان . . ت . . ظار . . . . .می خواهم زودتر گورم را گم کنم
روزهای باران
یک شنبه 13 شهريور 1390برچسب:, :: 12:18 :: نويسنده : ساغر
قرار نیست اتفاق خاصی بیفتد مثلن این که:
موجود بی آزاری هستم یک شنبه 13 شهريور 1390برچسب:, :: 12:3 :: نويسنده : ساغر
رفتی...
شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه
ادامه مطلب ... مامانم کجا می باشد؟ مادر بزرگم سرش را پایین می اندازد و می گوید : پیش خدا. -خدا آن پایین می باشد؟ مادر بزرگم سرش را بالا می آورد و می گوید: نه مادر، آن بالا می باشد. -کدام بالا می باشد؟ مادر بزرگم سرش را پایین می اندازد و می گوید : بالا که نه خدا همیشه همین جا پیش ما می باشد. -خدا که خودش پیش ما می باشد، چرا مامانم را پیش خودش برد؟ مادر بزرگم سرش را بالا می آورد و با چشمان پر اشکش می گوید: الهی قربانت بروم و یک عدد بوسم می کند. ادامه مطلب ... شنبه 12 شهريور 1390برچسب:, :: 22:24 :: نويسنده : ساغر
تعدادي عكسهاي جالب يك مدل دختر10 ساله انتشار يافتهاند، كه بوسيله آرايش و نورپردازي ادامه مطلب ...
چشم هایم ،
شنبه 12 شهريور 1390برچسب:عکس,فضا,جدید,دختر,تنها,شوالیه,دختر شوالیه,دختر تنها,دختر غمین,دختر با لباس اشرافی,اشرافی , دختر اشرافی, :: 14:35 :: نويسنده : ساغر
شنبه 12 شهريور 1390برچسب:لحظه های کاغذی, :: 13:2 :: نويسنده : ساغر
خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری
در تمامِ میهمانیها، آویزِ گردن من، کلید خانهی توست. حالا بگذریم كه، مرا جرات آمدن نیست و تو را،
جرات عوض کردن قفل....
مگر بین من و تو چقدر فاصله است جمعه 11 شهريور 1390برچسب:, :: 22:17 :: نويسنده : ساغر
هر جور تو راحتی!
همین سوسوی تو
از آنسوی پرده دوری،
برای روشن کردن ِ اتاق تنهائیم کافی ست!
من که اینجا کاری نمی کنم!
فقط, گه گاه
گمان آمدن ِ تو را در دفترم ثبت می کنم!
همین!
کلمات بیهوده در رفت و آمدند نگاهم را که نمی شنوی!!!!!!
این بار تو بگو که "دوستت دارم" همه چیزروبه راه است. قرار من هم که،
جمعه 11 شهريور 1390برچسب:, :: 18:13 :: نويسنده : ساغر
هر بار گفتم دوستت دارم و تو هربار خودت را به کوچه علی چپ زدی یک بار گفتی دوستم داری و من دست و پا چلفتی بی هیچ آدرسی در کوچه علی چپ گم شدم
پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|